فیلم marriage story، برعکس نامش داستانی درباره طلاق و جدایی است. شاید کارگردان با این نامگذاری قصد دارد بدبینی خود را نسبت به هر پیوند ابدیای اعلام کند. نوآ بامباک با تجربه کارگردانیهای متعدد، لگدزنان و جیغکشان، ماهی مرکب و نهنگ، گرینبرگ و فرانسیسها، این بار دست روی داستانی معمولی گذاشته است. جدایی زن و شوهری با یک فرزند و داستان اتمام همه جانبه یک زندگی مشترک. اما فیلم فقط درباره جدایی نیست، بلکه کارگردان در یک حرکت جسورانه سعی در بازنمایی پروسه طلاق از منظر قانونی و اجتماعی آن و سلسه مراتب بروکراسی سرسامآور آن دارد. نکتهای بس مهم که در جداییها همیشه مغفول مانده است و بامباک خواستار تصریح آن است.
با شروع فیلم صداهای چارلی (ادام درایور) و نیکول (اسکارلت جوهانسون) را می شنویم که ده سال از ازدواج شان گذشته و پسر 8 ساله ای به نام هنری (اژی رابرتسون) دارند، هریک به نوبت توضیح می دهند که به چه موضوعی از دیگری اهمیت می دهند، لیستی که درحال تهیه آن هستند با تصاویری از زندگی شان کامل می شود، که هریک از این تصاویر نیز همراه با جزئیات است- زمانی که نیکول قیچی می دهد تا چارلی موهای بینی اش را کوتاه کند اما او گوش نمی دهد؛ زمان هایی که نیکول برای مدت طولانی تی بگ را داخل ماگ ها باقی می گذارد؛ وقت هایی که چارلی دهانش را پر از غذا می کند؛ نحوه باز کردن درب کنسرو به وسیله نیکول؛ بازی رقابتی و خانوادگی مونوپولی- با اینکه هنوز شخصیت ها را نمی شناسیم اما این سکانس منجر به لبخندزدن می شود. تصاویر خانوادگی چیز مهمی را به ما میگوید اینکه چارلی و نیکول همواره عاشق یکدیگر بودهاند و تصوری از جدایی و طلاق نداشتند. اما تصمیم به طلاق، همیشه تصمیمی ناگهانی و تک علتی نیست. بامباک میخواهد بگوید همه چیز از خیلی قبل شروع شده و حالا مثل زخمی ناگهان روی بدن که از بیماری درونی پنهانی ناشی میشود، نمایان شده است.
نیکول دادخواست طلاق داده است چون پس از ده سال از زندگی مشترک، متوجه شده است استقلال و جاهطلبیهای شخصی جوانی و نوجوانی خودش را صرف همسر، فرزند و زندگی خانوادگی خودش کرده است. این در حالی است که چارلی در این ده سال به طور پیوسته پیشرفتهای کاری و شخصی داشته است و حالا به فرد مشهوری در عرصه تئاتر بدل شده است. نیکول از این تبعیض نامحسوس به تنگ آمده و میخواهد برای خودش زندگی کند.
فیلم یکی از اختلافات قدیمی که بین نیویورک و لس آنجلس وجود دارد را نشان می دهد مانند آنچه که در «آنی هال» شاهد بودیم اما در داستان ازدواج، این موضوع اندکی احساساتی تر است. نیکول متقاعد شده است که چارلی عاشق همه چیز او را به جز آرزویش برای رفتن به لس آنجلس است. نیکول، هنری را از خانه مادرش ساندرا (جولی هاگرتی) که در گذشته بازیگر بوده است برمی دارد؛ طلاق شروع شده است.
اما چارلی هنوز متوجه این موضوع نشده است، او پایان زندگی شان را قبول کرده است، چارلی و نیکول پذیرفته اند که برای جدایی وارد جدال نشوند. چارلی هنوز فکر می کند که یک خانواده نیویورکی دارد، این دو تنها چند خانه دورتر از هم زندگی می کنند و حضانت هنری را بطور اشتراکی برعهده دارند، اما واقعیت این نیست، با وجود یک بچه در صورت طلاق و هنگامی که یکی از والدین قصد دارد تا در بخش دیگری از کشور زندگی کند چه اتفاقی می افتد؟ او پس از تعقیب نیکول و با استخدام یک وکیل طلاق به این موضوع پی می برد که دنیای طلاق و واقعیت چیست، سیستم دادگاهی به درخواست و آرزوهایش گوش نخواهد داد، و در این راه اینقدر باید پول خرج کند که قبل از برنده شدن ورشکسته می شود.
پروسه سیستماتیک طلاق نیکول و چارلی را به تنفر از یکدیگر سوق میدهد. وکیلهای هرکدام طلاق را برای آنها مانند میدان نبردی ترسیم میکنند که باید در آن فقط جنگید و رقیب را تا سر حد مرگ ناکار کرد. باید کلک زد، دروغ گفت و انقدر طرف مقابل را آزار داد تا به دست کشیدن از منافعاش رضایت دهد. بامباک به درستی دست روی نقطهای گذاشته است که هر طلاقی را تبدیل به یک جنگ روانی، مالی و عاطفی میکند.
بامباک همچنین نشان می دهد که سیستم طلاق و نحوه کارکرد آن چقدر بد است. چارلی متوجه می شود که نمی تواند فردی را که قبلا یکبار همسرش با او مشاوره داشته است به عنوان وکیل خود انتخاب کند. همچنین متوجه می شود که دادگاه از او انتظار داشتن خانه در لس آنجلس را دارد، اما داشتن یک آپارتمان اجاره ای در لس آنجلس به دادگاه ثابت می کند که آنها یک خانواده لس آنجلسی هستند. او در نهایت مجبور می شود یک وکیل خانوادگی دست و پا چلفتی استخدام کند. در دادگاه متوجه جنبه پیچیده ای از زندگی این دو می شویم.
داستان ازدواج بیش از تلخ یا شیرین و رماتیک بودن، واقعی است. بامباک نگاه انتقادی خود را متوجه دستگاه قضایی امریکا و تمام نواقص آن کرده است که طلاق را بیش از یک مسئله عاطفی/انسانی به یک معضل جدی اجتماعی تبدیل میکند و این انسانها را بیش از پیش درمانده میکند.